علاقه...
131 بازدید سه شنبه 14 خرداد 1392 جملات عاشقانه,آنقدر خودت را نگــــــیر
آنقدر با غرور و تکبر حرف نزن
وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد
فکر نکن که تو فوق العـــــــــــاده ای
شاید اوست که کــــــــــــم توقع است
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 229 | love77 |
![]() |
3 | 321 | paniiiz |
![]() |
2 | 429 | golemaryam |
![]() |
1 | 303 | farzad |
![]() |
0 | 326 | love77 |
![]() |
0 | 320 | roya72 |
![]() |
0 | 406 | farzad |
![]() |
0 | 352 | farzad |
![]() |
0 | 302 | farzad |
![]() |
0 | 308 | farzad |
آنقدر خودت را نگــــــیر
آنقدر با غرور و تکبر حرف نزن
وقتی کسی به تو ابراز علاقه کرد
فکر نکن که تو فوق العـــــــــــاده ای
شاید اوست که کــــــــــــم توقع است
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده
میفـــــهمد که شکـــــستن دل یک آدم تاوان ســـــنگینـــــی دارد
بـــــه تــــــو کــــــه فکــــــر می کنــــَـــم
بــــــی اختیـــآر به حماقــَــــــت خود لـَبخنــــــد میزنـَم
سیــــــآه لـَشکــــــری بــــــودم در عشــــــق تــــــو
و فکــــــر مــــــی کـــَــــردم نـَقــــــش اولــــَـــم
افســــــــــــوس ...
می خوآهی بـــــــروی؟
بـَهآنه می خــــــواهی؟
بگذار مـَن بهانه رآ دستت بدهم
برو و هر کس پرسید چــــــــــــرآ
بگو : لجــــــوج بود , همیشـــــه سـَرسختآنه عآشــــــقم بود
بگو : فـَریآد می کرد , همه جآ فریـاد می کرد که مرآ می خوآهد
بگو : درگیر بود , همیشــــــه درگیر افســــــون نگــــآهـَم بود
بگو : بی احساس بود , به همه توهین ها و اخم هآیم لـَبخند میزد
بگو : او نخواست , نخواست کســــی جز مـَن در دلش خآنه کند
دردنـــــآک اســـــت
دوســـــتـَش بـدآری
و گمـــــآن کنی دوســـــتـَت دآرد
حــــآل آن کـِه
او یــِگــآنه هـَســــتی تو بآشـَـد
و تـــــو
یـــِــکی از هــزآران لــــــذت او ...
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
چه قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری
تو دستای یکی دیگه ببینی و...
هیچی نتونی بگی ، جز این که بگی :
آهــآی غریــبه...
مواظب عشقم باش...
نوشتنم را بهانه ای نیست
جز گفتن اینکه...
بعد از "تو" به هیچ "اویی"
اجازه "ما" شدن نمی دهم
[ جمعه نه
باور میکنم همه را باور میکنم
حرف هایت را ناگفته هایت را
گرچه امروز مرور دیروز است
اما به آینده می اندیشیم
تا به کی خاطره؟!
تا به کی عذاب کشیدن؟!
می دانم دارم فنا می شوم و نم پس نمی دهم
به دور دست ها نگاه کن دخترکی با لباس سفید
آرام بر سکوی خاطره ها نشسته
و منتظر است
انتظار دیووانه وارم کرده است
شیرینی دیدنت همه را از بین می برد
درد ها را رنج ها را تنهایی هایم
و من هم چنان انتظار می کشم...
خندیدی و گفتی: دیگر چشمانم را از تو "گرفتم"
آرام و بی صدا چشمانت را نگریستم
و در دلم گفتم: من سالهاست چشمانت را "یاد گرفتم" !
تو قهقه زنان گفتی : و دلت را هم "گرفتم"
جوابی نداشتم...
ببار بارون ببار نم نم
ببار بارون که دلگیرم
ببار بارون که غمگینم
ببار بارون دلم تنگه
ببار ای نم نم بارون
ببار امشب ببار تا صبح
ببار امشب دلم خسته اس
ببار امشب دلم تنهاس
ببار و با صدات بشکن
سکوت این شب غمساز
مي ترسم از نبودنت...
و از بودنت بيشتر!!!
نداشتن تو ويرانم ميكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.
و وقتي هستي" تو را" می خواهم.
رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام
خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...
و سلامت به پريشانيم!؟!
بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....
بي تو خسته ام و با تو در فرار...
در خيال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت.......
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم
واسه تو یه عمر اسیر تو کنجه این خونه بودیم
ما که رفتیم ولی این رسمه وفداری نبود
قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو میمونی و عشقه جدید
میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزده دستای ما این نبود
دله ما لایقه اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولی کن قدرتو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم ولی دل ندادیم به عشقه کاغذی
لااقل میومدی پیشم واسه خداحافظی.......
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای،
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام.
هیچ انتظاری ازکسی ندارم،
و این نشان دهنده قدرت من نیست!
مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است...
شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
و تو...
فقط رفت
بدون کلامی که بوی اشک دهد …
فقط رفت
بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد …
فقط رفت …
فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت :
راحت شدم .
به هر کس دل نهادم بی وفا شد چو پا بندش شدم
از من جدا شد نمیدانم از اول بی وفا بود یا که من
نازش را کشیدم بی وفا شد...
تنهای یعنی:ذهنم پر از تو و خالی از دیگران
اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران
و از دیگران خسته شدم
دوست دارم همیشه در کنارت باشم
لحظه هام ساعت ها باتو بودن باشه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
برای خواندن بقیه شعر به ادامه مطلب بروید